خاطرات مدرسه
براي جشن الفباي رادي به مدرسه اش رفتم. جشن خيلي خوبي بود و همه از جمله خانم معلم و مادراي همكلاسيها حسابي همت كرده بودند. در پايان جشن رادي سراغ پدر يكي از دوستاش ميره و ميگه" كسري چند روز پيش داشت منو خفه ميكرد و من به سختي تونستم يه لگد تو زانوش بزنم و خودمو نجات بدم" پدر كسري معذرت خواهي ميكنه و از كسري ميپرسه" چرا اين اتفاق افتاد؟" كسري ميگه:" رادي منو زده و من دفاع ميكردم" رادي با عصبانيت ميگه :" من تو رو زدم!؟" و ...... خلاصه مشخص ميشه شروع دعوا از طرف كسري بوده، با اين وجود، من از رادي ميخوام قضيه رو فراموش كنه و...
نویسنده :
مامان رادی
8:30