رادی من

خاطرات مدرسه

براي جشن الفباي رادي به مدرسه اش رفتم. جشن خيلي خوبي بود و همه از جمله خانم معلم و مادراي همكلاسي‌ها حسابي همت كرده بودند. در پايان جشن رادي سراغ پدر يكي از دوستاش مي‌ره و مي‌گه" كسري چند روز پيش داشت منو خفه مي‌كرد و من به سختي تونستم يه لگد تو زانوش بزنم و خودمو نجات بدم" پدر كسري معذرت خواهي مي‌كنه و از كسري مي‌پرسه" چرا اين اتفاق افتاد؟" كسري ميگه:" رادي منو زده و من دفاع مي‌كردم" رادي با عصبانيت مي‌گه :" من تو رو زدم!؟"  و ...... خلاصه مشخص ميشه شروع دعوا از  طرف كسري بوده، با اين وجود، من از رادي مي‌خوام قضيه رو فراموش كنه و...
29 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

ديروز صبح بعد از بيدار شدن از خواب، مشغول شستن دست و صورت و مسواك زدن بودم كه متوجه شدم فن دستشويي خاموش شده، فكر كردم ازكار افتاده ولي با شنيدن صداي رادي به خودم اومدم. " مامان! من خاموشش كردم مي‌خوام آهنگ صبح جمعه رو يه افتخار شما اجرا كنم" رادي شروع به گيتار زدن و خوندن مي‌كنه: " ااااي مادر زيبا         كه آوده‌اي مرا به دنيا ااااي مادر عزيزم        تو به من توانايي دادي زحماتت نتيجه داد ... اااي مادر عزيزم         بي تو زندگي من از اين رو به اون رو مي‌شه...
27 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد